جدول جو
جدول جو

معنی تف تفه - جستجوی لغت در جدول جو

تف تفه
له له زدن از گرما یا درد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفته
تصویر تفته
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳)
بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
(تُ فَ فَ)
کرمکی است خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). کرمکی خرد که چرم را می خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ فَ فَ)
جمع واژۀ تف ّ. رجوع به تف ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
عمل تردیدآمیز. سرگرم کاری بیهوده شدن. با تردید سخن گفتن. (دزی ج 1 ص 148)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
ج، تفتاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. (آنندراج) ، نوعی از شعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُهْ تُهْ)
کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند، حکایت لکنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَهْتَهْ)
افزوده شده و انبوه شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ)
بازداشتن دختر را از بازی باکودکان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، در پرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است. دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است. این بیت از اوست:
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفته
تصویر تفته
تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ))
بسیار گرم شده، گداخته شده، تفتیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ یا تَ))
تابیده، تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تافته، داغ، سوزان، گداخته، تبدار، آزرده، مکدر، ملول، برافروخته، تار عنکبوت، پرده عنکبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مال توست، برای توست
فرهنگ گویش مازندرانی
تندتر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
نیمه کاره، کار موقتی، ناقص گذاشتن کار
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته سنگ لایه به لایه، تخته سنگ دامنه ی کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه همراه با ناله، زاری و فریاد، خیلی سریع، باشتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
سهل انگاری، معطلی، درنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن بذرسبزی جات
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیده و له شده
فرهنگ گویش مازندرانی